تصمیم گرفتم دیگه به نظرشون ذره ای اهمیت ندم

خوشم اومد میگم آره و مجبورشون میکنم که کاری که میخوام انجام بدن . خوشم نیومد هم میگم که نه و هیچ اهمیتی به نظرشون نمیدم.

واقعا از دستش خسته شدم. همیشه سر بهانه ها و مسائل جزئی باید ده بار بحث کنیم آخرش باز بر میگرده خونه اول میگه خب میگی چیکار کنم؟

میگم هیچی بزار تا ده سال دیگه ما فقط هی حرفامون رو تکرار میکنیم و فرداش از اول.

انگار نه انگار که من دو ساعت حرف زدم و مقدمه و بدنه و نتیجه گیری کردم و جویدم گذاشتم دهنشون! باز میگه خب چیکار کنم؟! نمیشنون بخدا!



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها